کد مطلب:124369 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:127

مکاتبات امام حسن و معاویه
[27]-107- ابوالفرج می گوید:حسن علیه السلام در نامه ای به معاویه - كه آن را به وسیله ی [پیك خود] جندب بن عبدالله ازدی فرستاد - نوشت:

به نام خداوند بخشنده ی مهربان

از:بنده ی خدا، حسن، پیشوای مؤمنان.

به:معاویة بن ابی سفیان.



[ صفحه 108]



سلام بر تو!

من سپاس می گویم خدایی را كه هیچ معبودی جز او نیست.

اما بعد، به راستی كه خدا، محمد صلی الله علیه و آله را برانگیخت تا رحمت برای جهانیان، بخشایش ویژه ی برای مؤمنان، و رسول او برای همه ی مردم باشد، «تا هر كه را زنده است بیم دهد، و گفتار او درباره ی كافران محقق گردد.» او پیام های خدا را رساند و بر امر خدا مراقبت كرد؛ تا این كه خدا او را از دنیا برد، در حالی كه [در تكالیف رسالت خود] نه مقصر بود و نه سهل انگار. خدا به وسیله ی او، حق را آشكار، شرك را نابود، مؤمنان را یاری، عرب را عزت، به ویژه قریش را شرف بخشید. خدای تعالی فرمود:«و به راستی كه آن، برای تو و قوم تو [مایه ی] یادآوری است.» [1] .

پس از آن كه محمد صلی الله علیه و آله وفات یافت، عرب ها بر سر فرمانروایی او كشمكش كردند و قریش گفت:ما از قبیله، خویشان و یاوران اوییم. برای شما روا نیست كه بر سر حق و حكومت او مردم، با ما كشمكش كنید. عرب ها دیدند واقعیت همان است كه قریش گفت و آنان بر دیگران، حجت دارند. از این رو، به قریش آری گفتند و تسلیم شدند. سپس ما (خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله) با همین دلیل، برای قریش استدلال آوردیم؛ ولی آنان همچون عرب ها انصاف ندادند. [و نپذیرفتند، عجیب است!] آنان از راه انصاف خواهی و آن گونه دلیل آوردن، آن را تصاحب كردند. چون ما، خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و یاوران او به استدلال خود آنان رو آوردیم و دادخواهی كردیم، ما را دور كردند و بر ما - با اجتماع بر ظلم، مخالفت، و سختی گرفتن - چیره شدند. پس قرار ما نزد خداست كه او یاور یاری رسان است.

ما از این كه آن غاصبان - هر چند دارای فضیلت و سابقه در اسلامند - به زور، حق و فرمانروایی پیامبر ما را گرفتند، در شگفت شدیم. ولی از كشمكش با آنان، دست برداشتیم؛ زیرا نگران بودیم كه منافقان، و آن احزاب [بازمانده از خندق] از نزاع ما، روزنه ی عیبی در دین خدا بیابند و با آن، دین خدا را بشكنند، یا دستاویزی برای فساد [و فتنه انگیزی] خود پیدا كنند.



[ صفحه 109]



معاویه! امروز آدمی از زورگویی تو در شگفت است؛ چیزی را غصب كرده ای كه شایستگی آن را نداری، نه فضیلت شناخته شده ای در دین خدا داری و نه اثر پسندیده ای در اسلام. تو فرزند یك حزب از آن احزاب خندقی. تو فرزند دشمن ترین قریش، با رسول خدایی. ولی خدا ناامیدت سازد و به زودی [به سوی خدا] بازگردی، و بدانی كه سرانجام نیك، متعلق به كیست؟ سوگند به خدا! پس از مدتی كوتاه، پروردگار خود را دیدار كنی و او تو را به سبب كارهایت، كیفر دهد. خدا بر بندگان خود، ستمگر نیست.

و چون علی علیه السلام، وفات یافت - كه رحمت خدا بر او باد در آن روز كه درگذشت، و در آن روز كه خدا با اسلام، بر او منت نهاد، و در آن روز كه زنده و مبعوث شود - مسلمانان پس از او، ولایت را به من سپردند. اینك از خدا می خواهم كه در این دنیای فناپذیر، چیزی بر ما نیفزاید كه از كرامتی كه در آخرت نزد او داریم، بكاهد.

آنچه مرا وادار كرد تا نامه برای تو بنویسم، این بود كه میان خود و خدایم درباره ی تو عذری داشته باشم. تو اگر بپذیری (و دست از سركشی برداری)، بهره ای بزرگ برای تو و صلاح برای مسلمانان است. پس از ادامه ی راه باطل، دست بكش و همچون مردم، با من بیعت كن؛ زیرا تو خود می دانی كه من نزد خدا و هر مؤمن توبه كار خود نگهدار و هر كس كه دل رو به سوی خدا دارد، برای این كار، نسبت به تو سزاوارترم.

از خدا بترس، از شورش، دست بردار و خون مسلمانان را نگهدار. به خدا سوگند! هیچ خیری برایت ندارد كه با خون بیشتری از مسلمانان، كه اینك بر عهده داری، خدا را دیدار كنی. تسلیم شو و اطاعت كن! در این كار، با اهل آن و كسی كه شایسته تر است، كشمكش مكن؛ تا خدا بدین وسیله، آتش فتنه را خاموش كند، وحدت مسلمانان فراهم آید و آشتی میان مردم برقرار شود. اگر نخواهی جز اصرار در گمراهی خود را، با مسلمانان برای جنگ تو بشتابم و با تو بستیزم تا خدا میان ما داوری كند كه او بهترین داوران است.

معاویه به [امام] حسن علیه السلام نوشت:

به نام خداوند بخشنده ی مهربان

از بنده ی خدا، امیرمؤمنان! به حسن بن علی.



[ صفحه 110]



سلام بر تو!

من نیز با تو سپاس می گویم آن خدایی را كه هیچ معبودی جز او نیست.

اما بعد، نامه ات رسید و به فضیلت های رسول خدا صلی الله علیه و آله كه یاد كردی، پی بردم. او سزاوارترین فرد بین اولین و آخرین، برای همه ی فضیلت ها - از قدیم و جدید، و كوچك و بزرگ آن - است. سوگند به خدا! [پیام های خدا را] رساند، انجام وظیفه كرد، پند داد و هدایت كرد؛ تا [آن جا] كه خدا، به وسیله ی او [مردم را] از هلاكت رهانید، و از تاریكی، به روشنایی آورد، و از گمراهی به هدایت رساند. پس خدا به او بهترین پاداش پیامبر از امت را دهد، و صلوات خدا بر او باد؛ در آن روز كه زاده شد، در آن روز كه از دنیا رفت و در آن روز كه مبعوث می شود. از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله و كشمكش مسلمانان پس از او، یاد كردی، می بینم كه به ابوبكر صدیق، عمر فاروق، ابوعبیده امین، حواریون پیامبر صلی الله علیه و آله، و مهاجران و انصار صالح، با صراحت، تهمت می زنی و من این را برای تو نمی پسندم؛ زیرا تو نزد ما و مردم، نه متهمی، و نه بدكار، و نه فرومایه. من برای تو گفتار مناسب و یاد زیبا را می پسندم.

این امت كه پس از پیامبر صلی الله علیه و آله دچار اختلاف شد، از فضل و سابقه ی شما، و نیز خویشی شما با پیامبر صلی الله علیه و آله، و از منزلتی كه در اسلام و میان مسلمانان دارید، بی خبر نبود. امت این گونه [مصلحت] دید كه به سبب جایگاهی كه قریش نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله دارد، از این كار، به سود قریش كنار برود. صالحان قریش، انصار و دیگران، و عموم مردم، این گونه [مصلحت] دیدند كه این كار را به كسی از قریش بسپارند كه سابقه دارتر در اسلام، داناتر به خدا، خواهان تر و تواناتر بر امر او باشد، و ابوبكر را برگزیدند.. این، رأی دارندگان خرد، دین و فضیلت، و سیاستمداران امت بود. این كار، آنان را نزد شما متهم ساخت؛ در حالی كه نه متهمند، و نه در كار خود، خطاكار.

اگر مسلمانان در میان شما، كسی را به كارآیی و جانشینی او، یا مانند او، مدافع حریم مسلمانان، سراغ داشتند، آن را به دیگری واگذار نمی كردند. آنان به آنچه مصلحت اسلام و مسلمانان بود، عمل كردند. خدا از اسلام و مسلمانان، به آنان پاداش خیر دهد.

من آن صلحی را كه مرا به آن می خوانی، فهمیدم. امروز موقعیت میان من و شما،



[ صفحه 111]



همانند آن وضعی است كه پس از پیامبر صلی الله علیه و آله میان شما و ابوبكر بود. اگر می دانستم كه تو بهتر از من این امت را پاس می داری و رسیدگی می كنی و اداره می نمایی، و نیرومندتر در جمع اموال، و حیله گرتر بر دشمنانی، به دعوت تو، پاسخ می دادم و تو را شایسته ی آن می دیدم؛ لیكن می دانی كه من بیش تر از تو حكومت كرده ام و تجربه، سیاست و سن من بیش تر از توست.

پس تو سزاوارتری كه ولایت مرا بپذیری. از من پیروی كن؛ پس از من، خلافت به تو خواهد رسید. برای تو از بیت المال عراق - هر اندازه كه باشد - مقرر می شود تا هر جا كه خواهی، برداری و ببری. نیز خراج هر بخشی از عراق را كه بخواهی، به تو می دهم تا كمكی بر هزینه ی تو باشد. و در هر سال، امین تو آن را برایت بیاورد. اختیار با توست كه با بدی، بر تو چیره نشوند و كارها بدون تو، سر نیاید و از امری كه در آن، طاعت خدا را خواهانم، نافرمانی نكنی. خدا ما و تو را بر طاعت خود، كمك كند كه او شنوای پاسخ گوی دعاست، والسلام.

جندب می گوید:نامه ی معاویه را نزد حسن بن علی علیه السلام آوردم و عرض كردم:این مرد (معاویه) به سوی تو رهسپار است. اینك تو به سوی او حركت كن؛ تا در سرزمین و دیار او، با او بجنگی. و این احتمال كه او به تو دست یابد، نه سوگند به خدا! مگر آن كه ببیند روزی را كه بزرگ تر از روز صفین باشد. حسن بن علی علیه السلام فرمود:انجام می دهم.

او دیگر با من مشورت نكرد و گفتارم را از یاد برد.

نیز می گوید:معاویه در نامه ای به حسن بن علی علیه السلام نوشت:

به نام خداوند بخشنده ی مهربان.

اما بعد، به راستی كه خدا هر چه خواهد در حق بندگان خود انجام می دهد، «برای حكم او بازدارنده ای نیست و او به سرعت حسابرسی می كند.» پس بترس از این كه مرگ تو، به دست مردم پست و فرومایه باشد و ناامید شو از این كه در ما نقطه ی ضعف بیابی. اگر از قصد خود برگردی و با من بیعت كنی، به وعده و شرط خود، وفا خواهم كرد. در این باره، همان سان كه اعشی [در این شعر] می گوید، خواهم بود:



[ صفحه 112]



و اگر كسی امانتی را به تو احسان كرد، به آن وفا كن؛ تا پس از مرگ، وفادارت خوانند.

اگر مولا دارای ثروت بود، به او رشك مبر و اگر در مال، ناتوان بود، از او رو برمتاب.

سپس خلافت پس از من، به تو خواهد رسید؛ كه تو از هر كس، به آن سزاوارتری، والسلام. [2] .

[28]-108- ابوالفرج می گوید:

حسن بن علی علیه السلام در پاسخ او، نوشت:

به نام خداوند بخشنده ی مهربان.

اما بعد، نامه ی تو كه در بردارنده ی سخنانت بود، به من رسید؛ ولی به سبب نگرانی از بی عدالتی تو، پاسخ ندادم، و از آن، به خدا پناه می برم. تو از حق، پیروی كن تا بدانی كه من اهل آنم. گناهكارم اگر خلاف گویم، والسلام.

نامه ی حسن علیه السلام كه به معاویه رسید، آن را خواند، سپس به كارگزاران خود در نواحی گوناگون، این نامه را نوشت و برای هر كدام، یك نسخه فرستاد:

به نام خداوند بخشنده ی مهربان

از:معاویه، امیرمؤمنان!

به:فلانی فرزند فلانی و همه ی مسلمانان آن سامان.

سلام بر شما!

من با شما سپاس می گویم آن خدایی را كه هیچ معبودی جز او نیست.

اما بعد، سپاس آن خدایی را كه زحمت دشمن و كشندگان خلیفه را از دوش شما، برداشت. خدا از راه لطف و احسان خود، یك نفر از بندگانش را برای علی آماده ساخت، كه او را غافلگیر كرد و كشت، و او یاران پراكنده و ناسازگار خود را، ترك كرد.

نامه های بزرگان به دست ما رسید. سران مردم، امان خود و قبیله ی خود را خواستارند، پس از آن كه نامه ی من به دست شما رسید، با تمام توان، سپاه و تجهیزات خود، نزد من آیید. سپاس خدا را كه به قصاص خود دست یافتید و به آرزوی خود رسیدید و خدا اهل



[ صفحه 113]



ظلم و تجاوز را نابود كرد. سلام، رحمت و بركات خدا بر شما باد.

راوی می گوید:لشكرها نزد معاویة بن ابی سفیان گرد آمدند و به سوی عراق حركت كردند. خبر مسیر حركت آنان و این كه به پل منبج رسیده اند، به امام حسن علیه السلام رسید. امام علیه السلام به تلاش افتاد و حجر بن عدی را فرستاد تا به كارگزاران و مردم بگوید كه برای حركت، آماده شوند. منادی ندا داد تا مردم در مسجد گرد آیند. مردم آمدند و جمع شدند. حسن علیه السلام [به سعید بن قیس] فرمود:اگر جماعت مردم را خوب و [آماده] دیدی، مرا خبر كن. پس سعید بن قیس همدانی آمد و گفت:بفرمایید! حسن علیه السلام آمد و بر منبر رفت و حمد و ثنای خداوند به جا آورد و فرمود:

اما بعد، به راستی كه خداوند، جهاد را بر بندگان خود واجب فرمود، و آن را ناگوار نامید، سپس به مؤمنان مجاهد فرمود:«و صبر كنید [و پایدار باشید] كه خدا با صابران است.» [3] ای مردم! شما به آنچه می خواهید، می رسید مگر با صبر بر [تلخی] آنچه ناگوار می دانید. به من خبر رسید كه به معاویه گفته اند كه ما در حركت به سوی او جدی هستیم؛ از این رو، او به راه افتاده است. خدا شما را رحمت كند! اینك به سوی پایگاه نظامی خود در نخیله، حركت كنید؛ تا بیندیشیم و ببینیم [چه كنیم].

راوی می گوید حسن علیه السلام در سخن خود، بیم آن داشت كه مردم تنهایش بگذارند. مردم ساكت ماندند و كسی سخن نگفت و حرفی نزد.

عدی بن حاتم سكوت مردم را دید، گفت:من فرزند حاتم. سبحان الله! چقدر این سكوت شما زشت است! آیا به امام خود و فرزند پیامبر پاسخ نمی دهید؟ سخنوران مضر كجایند؟ مسلمانان كجایند؟ كجایند آن پرگویانی كه زبانشان در ادعا، همچون جنگاوران است، و چون زمان كوشش [و عمل] فرارسد، همچون روبهان، پرفریب و مكارند؟ آیا از خشم خدا نمی ترسید؟ آیا از عیب و ننگ آن نمی ترسید؟

سپس رو به حسن علیه السلام كرد و گفت:خدا تو را به اهداف بلندت برساند، تو را از حوادث ناگوار دور سازد، و به آنچه آغاز و انجامش ستوده است، موفق بدارد. ما سخن تو را شنیدیم، و به



[ صفحه 114]



امر و [نظر] تو رسیدیم. از تو می شنویم، و در آنچه دستور دهی و [مصلحت] بینی، فرمان بریم. اكنون من رو به سوی لشكرگاه می كنم. هر كس دوست دارد، با من بیاید.

سپس عدی راه افتاد و از مسجد خارج شد، سوار اسب خود، كه نزدیك در مسجد بود، شد و به نخیله رفت. او به غلام خود دستور داد تا آنچه لازم دارد، به او برساند. عدی اولین نفر از سپاه بود.

آنگاه قیس بن سعد بن عباده انصاری، معقل بن قیس ریاحی و زیاد بن صعصعه ی تیمی برخاستند و مردم را سرزنش و ملامت كردند و به جهاد ترغیب نمودند و همانند عدی، به حسن علیه السلام پاسخ مثبت دادند.

حسن علیه السلام فرمود:خدا شما را رحمت كند! راست گفتید. من پیوسته شما را با نیت های خالص، وفای به قول و محبت های صمیمانه، می شناسم. خدا به شما پاداش خیر دهد. سپس حسن علیه السلام [از منبر] پایین آمد. مردم از مسجد خارج شدند. و جمع رزمی یافتند و برای حركت [به نخیله] نشاط گرفتند. حسن علیه السلام به سوی لشكرگاه حركت كرد و مغیرة بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب را جانشین خود در كوفه كرد و به او دستور داد مردم را برانگیزد و به سوی او رهسپار كند. او نیز چنین كرد، تا سپاه به هم پیوست. [4] .


[1] يس:70؛(لينذر من كان حيا و يحق القول علي الكافرين).

[2] مقاتل الطالبيين:55.

[3] انفال:46؛ (و اصبروا ان الله مع الصابرين).

[4] مقاتل الطالبيين:59.